کد خبر : 249065

خاطره ای از استعفاء در کربلا و نجف

توهمین حلّاجی فکری، حقیقتی رو فهمیدم که وقتی خدا و معصوم کسی رو برای نوکری خدا و اهل بیت علیهم السلام استخدام می کنند نه شب و روز داره، نه تعطیلی و نه مرخصی و نه استعفاء. آش خاله س بخوری هم پاته نخوری هم پاته. فقط وقت حساب اگر کم کاری کنی حسابت با کرام الکاتبینه! در صورت نق زدن و اعتراض به سختی ها همین دنیا هم گوشمالی حتمیّه!
سال 89 قم بودم، اوضاع خیلی وخیم و عرصه به شدّت تنگ شده بود. دیگه کار از تهمت و تخریب و توهین و هتک حرمت و... مداوم پشت سرم بعد از هر جا و مکانی گذشته بود، تمام راههای منتهی به اندکی درآمد را هم بسته بودند تا دست از نوکری خدا و تبلیغ دین خدا بکشم و سکوت کنم تا دنیای خنّاسان پایدار بماند. 
با هزار مصیبت، وام ضروری برای پرداخت قرض و هزینه مسکن گرفتم. 
تقریبا از شدت وخامت اوضاع و اوج تنهایی و مشکلات حاد اقتصادی، کمی بریدم یکدفعه به فکرم افتاد که سالها تلاش کردم هرچه در توان داشتم خرج نوکری خدا و اهل بیت کردم، حال که چیزی ندارم و همه راهها را بسته اند و...استعفا می دم. هرچه همینطوری به خدا گفتم خدا استعفا می دم اوضاع فرقی نکرد! گفتم حال که وام گرفتم میرم کربلا حضوری و کتبی استعفا میدم حتما قبول می کنند.
در حد هزینه کاروان بدون یک ریال پول راهی کربلا شدم. 
متن استعفا رو در ایران نوشته بودم و هرکدام از حرمها که می رفتم با خوشحالی توأم با ناراحتی در تقاضای قطع نوکری داخل ضریح میانداختم. 
9 شبانه روز فقط از اذان صبح تا ساعت 9 صبح خوابیدم همش حرم امام حسین یا حضرت علی بودم. برگها رو که انداختم خیالم تخت بود که رسما استعفا دادم تمام شد.منم مثل بقیه زندگی میکنم. با همین حال و هوا، سر میز شام و ناهار بعضی از هم کاروانیا که اکثرا خانمهای زیر25 سال حافظ قرآن بود، می گفتند شب یا روز تو بازار بودن و راهو گم کردند و به سختی با سوار شدن به گاری به هتل رسیدند. 
منم همه را راهنمایی می کردم و می گفتم اینجا مشهد نیست کشور خارجیه و زبان بلد نیستید و امریکاییها حاکمند زنای ایرانی رو می دزدند. هرکدوم هم سوال شرعی ودینی داشتند بدون اطلاع از شغلم، می پرسیدند و منم جواب میدادم. روحانی کاروان جواب سوالارو می دادند ولی خانمها حتی در مشکلات زندگیشون از من راهنمایی می خواستند و می گفتند شما چقدر خوب جواب میدید و راهنمایی می کنید. 
چند بار گمشده ها را در حرم ومسیر راهنمایی کردم و اگر نبودم، پای بیشتر دختران به ایران نمی رسید.  
مدیر کاروان از لحظه رسیدن به کربلا غیبش زد و معاون وی مسئول کاروان بود و خانمهای جوان را نصف شب درست در مسیر تردد مردهای عرب کنار پیاده رو می نشاند و مردها هم با نظارت کامل از کنارشان ردّ می شدند. 
هرتذکری لازم بود به مسئول و نمایندش کردم و کمی وضع بهتر شد. ولی با ناراحتی زیاد و زیر بار نرفتن آنها و تذکرای مکرر و لجبازی مدیر کاروان که یک کلمه عربی بلد نبود، حتی سر نماز جماعت صبح روزی که برمی گشتیم و مدیرکاروان اجازه نمازجماعت در حرم را نداد، ولی ماشین دیر آمد و بعد از طلوع آفتاب حرکت کردیم. 
توی راه نمی دانم چه شد که روحانی کاروان که از فضلای توانمند حوزه بود، با درخواست بنده که جواب سوالات خانمهارو خودشان بدهند تا عراق هستیم شغلم معلوم نشود تا افقی برنگردم. منظورم تا اتمام سفر بود، مثل همیشه هم می خواستم ناشناس بمانم. از مرزعراق که گذشتیم و وارد ایران شدیم، نمی دانم به چه علت، روحانی کاروان شغل بنده را طی صحبتی به همه گفت و تقدیر کرد که کمکش کردم. همه خانمها رومجدد روانه ما کرد!
بعد از برگشت به ایران، تمام مشکلات را به حراست سازمان حج و زیارت اعلام کردم و مدیرکاروان سخت مؤاخذه شد. مسئول کاروان خانمهای حافظ قرآن هم از شکایت من به خاطر آنها تشکر کردند.
 روزهای آخر بیشتر وقتم به رفع این مشکلات گذشت ولی هربار هر حرمی می رفتم شفاهی هم استعفا می دادم توان من همین بود و کشش ندارم! طوری که موقع برگشت خیالم کاملا تخت و راحت شد که استعفا دادم و می ریم پی زندگی معمولی. 
قبل از استعفا سنگینی مسئولیت، فشارروحی شدیدی ایجاد کرده بود، ولی وقتی استعفا دادن! را شروع کردم کمی فراغت بال و آرامش پیدا کردم!
ایران که رسیدم و بعد چند روز استراحت و پی گیری سومدیریت مدیرکاروان و خطر بزرگی که با حضور بنده دفع شد، مطمئن از استعفا دنبال برنامه ریزی آینده بودم!
یک دفعه تمام مشکلات سوءمدیریت مدیرکاروان و گم شدن چندین نفر از دختران و بسختی پیدا کردن راه هتل و راهنمایی های من برای جلوگیری از گم شدن دائمی، از ذهنم گذشت. عملا دستیار مدیرکاروان و معین روحانی کاروان شده بودم!
با خود گفتم منکه رفتم استعفا دادم اینکارا چی بود کردم کار که تعطیل شد! پس چرا باز مثل بقیه نرفتم دنبال زیارت وبازار و... دیدم همان زمان که هی استعفا می دادم! سرکار بودم و حواسم نبود!! اون لحظه قیافم خیلی دیدنی بود! لحظاتی شوکه و وارفتم.
وظیفم مراقبت از زائرین خانم ایرانی حافظ قرآن بود. 
تو همین حلّاجی فکری، حقیقتی رو فهمیدم که وقتی خدا و معصوم کسی رو برای نوکری خدا و اهل بیت علیهم السلام انتخاب و استخدام می کنند نوکری نه شب و روز داره، نه تعطیلی، نه مرخصی و نه استعفاء و نه خستگی و کنارکشیدن. آش خاله س بخوری هم پاته نخوری هم پاته. فقط وقت حساب، اگر کم کاری کنی حسابت با کرام الکاتبینه!
 در صورت نق زدن و اعتراض به سختی ها همین دنیا هم گوشمالی فوری حتمیّه!
از اون وقت تا حالا، دیگه حرفی از استعفا نزدم. حتی تعطیل هم نکردم و حتّی وقت مریضی. کار خدا و اهل بیت اولویّت اول بوده و بعد امور زندگی خودم حتی غذا خوردن و استراحت. البته قبل از استعفا! هم همینطور بود.
جدیّت اون روزا در استعفا و یقین از قبولی استعفای یکطرفه! مایه خنده این روزا شده. 
بعضی سختی های حالا به پای اون موقع نمیرسه. 
علت و حکمت این کار خدا رو نمی دونم، ولی خدا امور بعضی هارو از بدو دنیا آمدن بدون هیچ مشکلی در مسیر تربیت الهی قرار میده و همه لوازم رو به آسانی و بی زحمت در اختیارش قرار میده از والدین صالح گرفته تا امور زندگی بعدش بدون هزینه عمده با شهادت یا عمر مفید در بهشت قرار میده، ولی بعضیارو مثل من، همه نوع مانعی در مسیر زندگی و بندگی خدا و تربیت الهی و ... قرار میده و تمام عمرش مشغول عبوراز سیم های خارداره تا مسلمان بمونه و فقط خدا رو راضی نگه داره.
حکمت خدا هر چه هست، نتیجه این شده که هرچه خدا نصیب کرده مجانی نبوده و برای هر ثانیه وهمه داشته ها، هزینه از آبرو و زندگی و ... پرداختم. 
در مسیر نوکری خدا و اهل بیت علیهم السلام، برای همیشه، زندگی عادی را از دست دادم، ذرّه ای از حال اهل بیت پیامبر رو در شام چشیدم. خیلی سخت و دردناکه، همه نوع تهمت و دروغ و هتاکی و... رو بشنوی و دسیسه چینی رو ببینی و زخم های تازه و کهنه رو هم انبار بشه، ولی دم نزنی مبادا حرامیان یزیدصفت  سوز دلتو بفهمن و هلهله و شادی کنن که  نوکر خدا و یار امام زمان را زمین زدند. این یعنی شهادت روحانی، خیلی سخت و دردناکه. شهادت  جسمی  خیلی آسان.
بخاطر اوج مصیبتای مختلف مداوم، ذرّه ای شبیه حضرت زینب شدم، خیلی سخت و غیرقابل تحمله فقط خدا نگه داشته، ولی همین که خدا لازمم داره و ماموریت میده به تمام نداشته ها می ارزه. 
کاری کنیم خدا لازممون داشته باشه.
او همیشه کنارمه حتی وقتهایی که از شدت تنگ شدن عرصه، فکر می کنم از خدا دورم. 
اگر درونمان را خدایی کنیم، خدا و معصوم برای نوکری انتخاب می کنه.
 قلب باید فقط خانه خدا باشه نه غیرخدا، چون قلب انسان حریم خداست و اغیار نباید وارد بشن.

ثبت شده توسط : منصوره وطنی

نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :
بالای صفحه اصلی