کد خبر : 75926

تأثیرروابط پدرومادربرکودک تأثیرروابط پدرومادربرکودک تأثیر روابط پدر و مادر بر کودک

نوع روابط والدین با یکدیگر و با کودک و شرائط اقتصادی خانواده در نحوه تربیت و میزان تربیت پذیری کودک و شکل گیری وجدان اخلاقی و باورهای دینی و اعتقادی و... وی نقش تعیین کننده دارد.

شواهد نشان مي دهد بزرگترين عامل تربيت افراد، محيط خانوادگي آن هاست؛ چه اين كه پايه اصلي شخصيت در همان سالهاي اوليهِ كودكي شكل مي يابد و ادراكات و تجربه هاي بعدي در حقيقت بر همان پايه قرار خواهند داشت. محيط گرم و دوستانهِ خانوادگي كه در آن بين پدر و مادر و بين اولياء و كودكان روابط صميمانه وجود داشته باشد، معمولاً افرادي سالم، مثبت و فعال بار مي آورد كه انعكاس عشق و علاقه خانوادگي را به صورت كار و كمك به ديگران نشان مي دهند، به عكس، از خانواده هاي از هم پاشيده شخصيت هاي بي ثبات و بيكار و احياناً مخرّب بيرون مي آيند. اين حقيقت در مطالعات متعدد به اثبات رسيده است. از جمله سيريل بريت، روان شناس انگليسي مشاهده كرده كه 58 درصد كودكان بيكار و منحرفي كه مورد مطالعهِ او قرار گرفته بودند، داراي خانواده اي بودند كه به علت مرگ، طلاق يا غيبت يكي از والدين از هم پاشيده شده بود. ظاهراً مرگ يا غيبت يكي از والدين، شخصيت طفل را منحرف مي سازد. هورنل هارت و اي. بي. هارت كه هر دو از جامعه شناسان هستند در چگونگي صدمه رساندن نزاع و عداوت مداوم بين پدر ومادر به شخصيت كودك، تحقيق كردند. كودك بستگي عاطفي نزديكي به والدين دارد. از اين رونزاع پدر ومادر باعث مي شود كه تضادي در شخصيت او به وجود آيد. اين تضاد و عقدهِ دروني غالباً به روحيه و رفتار غيرطبيعي و ضد اجتماعي منجر مي گردد. لابرتاهاتويك، روانشناس كودك، ضمن مطالعات خود دريافت كه كودكاني كه از خانواده هاي آرام و سالم هستند، با ديگر كودكان همكاري و تعاون دارند و از لحاظ عواطف سالم و طبيعي مي باشند.

اين كودكان از حسد، عادات، اخم و ترس بري هستند. برعكس، كودكاني كه بين پدر و مادرشان اختلاف و ناراحتي وجود دارد، قادر به همكاري با ساير كودكان نبوده، نارحت و حسود بوده، مرتب گريه مي كنند و ترس و عادت عصبي دارند. ضمناً بالغيني كه شخصيت شان دركودكي به علت خانوادهِ ناراحت و از هم پاشيده» منحرف نشده غالباً از زندگي زناشويي خود راضي هستند، يعني افرادي كه پدر و مادرشان زندگاني زناشويي خوش و سالمي داشتهاند، غالباً صاحب خانواده خوشبختي خواهند بود. اين مطلب توسط لؤئيذترمن و جامعه شناسان دانشگاه در شيكاگو «ارنست برجس» و «لئونارد كوترل» ثابت شده است.

آگوست آيشهورن ثابت كرد كه بي توجهي به كودكان، مثل عشق و علاقهِ زياد، باعث پيدايش نارحتي هاي رواني در آنها مي گردد. اونشان داد كه غالباً ولگردي و انحراف كودكان از طرد كردن آن ها در خانواده به وجود مي آيد و عشق و علاقه زياد در خانواده نيز موجب پيدايش رفتار و حالات كودكانه و عدم بلوغ در فرد مي گردد.

ريچارد پنيتر و فيليس بلانچارد، سابقه خانوادگي كودكان ولگرد و منحرفي را كه براي درمان نزد آنان آورده شده بودند مطالعه كرده، دريافتند كه در 90 درصد اين موارد، ناراحتي از طرز رفتار و تعليم پدر و مادر و فقدان انضباط لازم در خانواده ناشي شده بوده است. «راس استاگنز» روان شناس، نشان مي دهد كه اعمال زياد مجازات نسبت به طفل غالباً به طغيان، انحراف، ستم پذيري و دورشدن از حقايق زندگي به صورت خيال پردازي و درويش مسلكي و يا زورشنوي ظاهري و كينه و عداوت داخلي منجر مي شود. البته تمام اين حالات تأثير خوبي در شخصيت ندارند، طرد كودكان و سركوفت زدن به آنان، طبق نظر «ماريون كنورثي» و «ديويدلوي»، كه از روان شناسان نيويورك هستند، مهمترين عامل مؤثر در روحيه و شخصيت مي باشد. عطف توجه زياد به كودك ممكن است جنبهِ سلطه بر او پيدا كند، يعني پدر و مادر به حدي كه در كارهاي كودك دخالت و او را نصيحت كنند كه هيچ گونه جايي براي بروز شخصيت خود او باقي نماند. در چنين صورتي كودك زورشنو و متكي به ديگران بار خواهد آمد.

توجه و علاقه زياد، ممكن است به صورت لوس كردن كودك باشد يعني پدر و مادر تمام خواسته هاي كودك را بدون استثنا برآورده كنند. چنين وضعي غالباً باعث ايجاد حس تجاوز و زورگويي، مسخره كردن سايرين و بعضي اوقات ارتكاب جرايم در كودك مي گردد.

سايموندز استاددانشگاه كلمبيا 28 كودك را كه اوليايي سخت گير داشتند با 28 كودك ديگر كه اوليائشان زياد از حدّ مطيع كودكان خود بودند، مقايسه و با تجزيه و تحليل شخصيت آنان كودكاني كه زير سلطهِ پدر و مادر قرار داشته اند، مؤدب، وفادار، قابل اطمينان، ملايم ولي در ضمن خيلي كم رو و خجالتي و بدون ابتكار هستند. به عكس كودكاني كه پدراني بسيار ملايم و مطيع داشتند، متجاوز، غير مطيع، يك دنده، كينه توز ولي در عين حال مستقل و متكبر بودند. با مقايسه اين آثار «سايموندز» نتيجه گرفت كه بهترين طرز تربيت كودك اين است كه پدر و مادر در مورد او هم انضباط و هم عشق و علاقهِ صحيح و مناسب به كار بندند.

بنابر اين، معاشرين كودك و محيط زندگاني او تأثير زيادي در طرز رفتار و روحيهِ او دارند، به طوري كه «ويليام هيلي»، در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه در دو سوم موارد، مجرميت كودكان در شهرهاي شيكاگو و باستون از معاشرين بد سرچشمه مي گيرد. كليفور دشا، در مطالعات خود در مورد كودكان مجرم شهر شيكاگو متوجه شد رابطهِ بسيار نزديك بين مجرميت و نوع محل هاي كه كودك در آن زندگي مي كند وجود دارد. بيش ترين كودكان مجرم، در محله هاي خراب سكونت داشتند. البته علت اين امر را ميتوان به خوبي درك كرد چه اين كه وقتي كودك در محيطي پرورش مي يابد كه افراد و اعضاي آن با نادرستي و تقّلب خو دارند و صاحب وجدان اجتماعي و حس وظيفه و قانون شناسي نيستند، او نيز فردي مي شود كه خوب و بد اجتماعي نمي شناسد و ازارتكاب جرم كه در حقيقت بد اجتماعي است، احساس ناراحتي يا عذاب نمي كند.

شرايط بد خانواده مثل كمي جا ومسكن مانع اين مي شود كه كودكان ساعتي را با خود باشند و به خويش بيانديشند، در چنين شرايطي، فرديت و ابتكار غير ممكن است و افراد چنين خانوادهايی، حالات شان، متناسب با حالت گروه، تغيير مي يابد. عدم امكان پرورش حس خلوت و تنهايي شخصي در خانواده، در اجتماع نيز به صورت فضولي و دخالت در كار ديگران و اظهار عقيده كردن در كليه مسائل ظاهر مي شود.(1)

نيلون نيز در 1948 توانسته است پانزده كودك از كودكان شرلي را پس از گذشت 15 سال مشاهده كند و تو صيف هايي در مورد شخصيت آنان مدّون نمايد. وي از چندين نفر خواسته است تصويرهايي را كه بدين سان از اين كودكان تهيه كرده است شناسايي كنند، و سپس آنها را با تصويرهايي كه شرلي به دست داده بود مقايسه نمايند. (شرلي 1913 بررسي طول دو سال اوّل زندگي) نتايج بسيار مساعدي كه از اين طريق به دست آمدند گواهي مي دهند كه فرديت كودكان از همان دو سالگي نسبتاً به خوبي مشخص است.(2)

پي نوشت ها:

1. صانعي، پرويز، قانون و شخصيت، صص 32- 38، چاپ اول .1344

2. مالي لي، ساخت پديده آيي و تحول شخصيت، ترجمه محمد منصوري، ص 64، چاپ سوم .1373

ثبت شده توسط : منصوره وطنی

نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :
بالای صفحه اصلی