کد خبر : 75445

خاطرات وعنایاتی از علی بن موسی الرضا علیه السلام

خاطراتی از عنایت های بی شمار هشمین امام معصوم علیه السلام در مشهد مقدس

*برای تحصیل حوزوی از شهری دور بدون هیچ امکاناتی به تنهایی راهی مشهد شدم.ازاولِ؛هدفم ماندن در مشهد وجوار امام رضا علیه السلام بود.قبلا به مشهد نیامده بودم.اولین باربرای امتحان حوزه رفتم و به راحتی قبول شدم. درمصاحبه و بعد ازآن که مسئولین حوزه از هدفم خبر نداشتن و مکرر می گفتن حتما شهریور بیا؛چون دانشجو هم بودم فکر می کردند ممکنه نیام. شهریور بین راه وقتی به سه راهی ورود به مشهد رسیدم؛ وطنم را به مشهد عوض کردم؛ازخدا چیزی خواستم که مفهوم ومصداقش را بعد از۲۰ سال فهمیدم. از خدا خواستم خودش منو تربیت کنه منم تا زنده ام اسلام را تبلیغ می کنم و تمام عمرم را خدمت می کنم. تلاش کردم به قولم عمل کنم ولی بعد از ۱۵ سال تحصیل و تبلیغ معلوم شد؛ مفهوم و مصداق این جمله و نحوه تربیت خدا را نمی دانستم .مسیر خیلی سخت و امتحانات خدا پای کار برای اثبات قول و عمل سخت تر. بعد از 28 سال با گذراندن امتحانات سخت و کمرشکن و تحمّل از دست دادن ها و... به عنوان مبلّغ و... به همان شهر به امامزاده ای نزدیک

منزل قبلی مان در این شهر رفتم که از وجودش اطلاع نداشته و یکبار هم نرفته بودم. البته مقبره ای کوچک بود و نمایی آشکار نداشت؛ مصداق آیه قرآن شدم که می فرماید:" الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور" 

از همان روزهای اول که خوابگاه بودم تنها مؤنس پناهگاه ومعلمم حرم آقا بود؛ سالها هر پنج شنبه شب ها دعای کمیل وصبح جمعه دعای ندبه را ترک نکردم این دعاها معلم اخلاقم شدند.در سرما با زیراندازی؛درگوشه ای صحن آزادی می نشستم و جان دل را با آوای دعاها شستشو می دادم.

آقا عنایت کرد وبعداز سه سال مادر وخواهرم قبول کردند برای همیشه مشهد بیان؛ امکانات مالی هم با آنها نصیب شد واز خوابگاه بیرون آمدم. خانه را از املاک آستان قدس خریدم تا مستاجر آقا باشم واز مشهد بیرونم نکنه .هروقت مشکلی پیش می آمد پنچ تومان نذر گنبد طلایی (خرید یخ) می کردم وفوری رفع می شد.سالها تمام ماه رمضان؛بلافاصله بعد افطار؛ حرم می رفتم .

یک بار زمستان از شدت علاقه به زیارت آقا؛ افطارم تمام شد؛ بلافاصله راهی حرم شدم .توی راه از شدّت سرما لرزیدم ؛متوجه شدم بدون لباس کافی بیرون آمدم. منزل تاحرم ۲۰دقیقه فاصله داشت؛نتونستم به خاطرلباس؛ خودم را راضی کنم برگردم.         

* یک بار در پژوهش پایان نامه دانشگاهم گیر کردم استاد راهنما هم بلد نبود؛ روشی که باید استفاده می کردم سخت بود ودوره آموزشی هم نداشتیم. برگ ها را برداشتم و رفتم کنارضریح آقا؛ خواستم مشکل علمی را رفع کند؛ بلافاصله راه حل به ذهنم آمد و نوشتم؛ استاد متعجّب بود چطوری این روش را اجرا کردم و.... بعدها از این عنایت ها زیاد دیدم. آن قدر که؛هرچه دارم وخواهم داشت از عنایت خدا و ائمه علیهم السلام دارم. 

* بارها زائران (خانم ) امام رضا علیه السلام داخل یا بیرون حرم گم می شدند وبا من روبرومی شدند وراهنمایی می کردم . یک بار دختری ۱۳ ساله مادرش را گم کرده بود؛ به شدت گریه می کرد؛ گفتم ناراحت نباش آقا مهمونشو رها نمی کنه ؛ مادرتو پیدا می کنیم؛ همینطور که در بست شیخ طبرسی راه می رفتیم مادرش رادیدیم که به طرف ما می آد.

*  سه نفراز فامیل ها ازاصفهان بعد از رفتن به دانشگاه علوم پزشکی؛ نماز و...کنار گذاشته بودن؛ و یکی می گفت ۸۰٪ احتمال می دم خدا وجود نداشته باشه؛بحث ها واستدلا ل ها نتیجه نداد.

 یک بار مشهد آمدن وشب بردم حرم.ساعت حدود یک بود؛یک دفعه شلوغ شد وهمه دنبال خادم می دویدند؛به آنها گفتم امام رضا یکی را شفا داده خادم ها می برند تا آسیب نبینند چون مردم می خواهند به تبرّکی لباسشو را ببرند ودستی به بدنش بزنند؛ آنها با ناباوری تماشا می کردند؛ هرسه آنها کنار من ردیف ایستاده بودیم؛ یک دفعه جمعیت کناررفت وخادم ها با شفا یافته که مردی بود؛ از کنارما ردّ شدند؛ اینها با دیدن این صحنه منقلب شدند وخودشان همان جا نیّت وحاجتی را خواستند که حاجت یکی همان جا برآورده شد.حاجت بقیه هم برآورده شد وهرسه هم نماز خواندند ودست ازانکار خدا برداشتند؛ یکی اهل نمازشب هم شد.عذابی هم که ا زانکارخدا پیش من از سوی آنها داشتم تمام شد.

ثبت شده توسط : منصوره وطنی

نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :
بالای صفحه اصلی