کد خبر : 193321

خاطره ای از مزار شهداء جنگ تحمیلی

به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه می ­شد به نورانیّت درونی او پی برد.
                                                                       
  
خاطره ای از مزار شهید تورجی زاده در گلزار شهدای گلستان اصفهان
در گلزار شهدای اصفهان قدم می­زدم. تصاویر نورانی شهدا را نگاه می­کردم. به مقابل کتابفروشی رسیدم. شلوغی اطراف قبر یک شهید توجهم را جلب کرد.
افراد مختلفی از مرد و زن و پیر و جوان می ­آمدند و مشغول قرائت فاتحه می­ شدند. کمی ایستادم. کنار قبر که خلوت شد جلو رفتم.
یا زهراء سلام الله اولین جمله ­ای بود که بالای سنگ مزار او حکّ شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه می ­شد به نورانیّت درونی او پی برد.
دوباره به سنگ مزار او خیره شدم: فرمانده دلیر گردان یا زهراء سلام الله علیها از لشگر امام حسین علیه السلام؛ شهید محمد رضا تورجی زاده
نمی ­دانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم.
چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می­ کردند. یکی از آنها گفت: این شهید تورجی زاده مدّاح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مدّاحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست.
بعد ادامه داد: او عاشق حضرت زهراء (س) بوده. وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!! با آنها صحبت کردم. بچه ­های مسجد اباالفضل علیه السلام محله نورباران بودند.
یکی از آنها گفت: شما هر وقت بیایی، اینجا شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری ها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می­ آیند. خدا را به حقّ این شهید قسم می­ دهند و برای او نذر می­ کنند. قرآن می­ خوانند. خیرات می­ دهند، بعد به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می ­شود. مخصوصاً اگر مشکل ازدواج باشد! این را خیلی از جوان های اصفهانی می­ دانند. شما کافی است یک شب جمعه بیایی اینجا بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حلّ شده حضور دارند.
بعد گفت: دوست عزیز اینها خیلی نزد خدا مقام دارند.
رفتم به فروشگاه. سی دی مداحی شهید تورجی را گرفتم. دوباره به کنار مزار او آمدم. با این که بارها به سر مزار شهدا رفته بودم اما این بار فرق می­ کرد. اصلاً نمی ­توانستم از آنجا جدا شوم. یک نیروی درونی عجیبی مرا به آنجا می­ کشاند.
دقایقی بعد جوانی آمد. با دیگر دوستانش صحبت می­ کرد. از صحبت ها فهمیدم از بستگان این شهید است. جلو رفتم و سلام کردم. فهمیدم پسرعموی شهید تورجی زاده است.
بی­ مقدمه از خاطرات شهید تورجی سؤال کردم. ایشان هم ماجراهای عجیبی تعریف کرد. پرسیدم: آیا خاطرات او چاپ شده؟ پاسخش منفی بود. دوباره پرسیدم: اگر بخواهیم خاطرات او را جمع کنیم کاری انجام دهیم همکاری می کنید؟!
***
ساعتی بعد منزل شهید تورجی زاده بودم. مادر و تنها برادرش حضور داشتند. من هم نشسته بودم مشغول ضبط خاطرات! تا غروب روز شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها بیشتر خاطرات خانواده او را جمع کردم.
خاطره از: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی (مؤلفان بی نام و نشان سلسله کتاب هایی در مورد شهدا - اصفهان)

ثبت شده توسط : منصوره وطنی

نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :
بالای صفحه اصلی